وبلاگ شخصی عارف قهرمانزاده


دست نوشته های عارف قهرمانزاده

بیا بازم کنار من آروم آروم قدم بزن

عارف قهرمانزاده

 

بیا بازم کنار من آروم آروم قدم بزن
از توی دنیای خودت تا دشت پرسه های من

دنیای سربی نمیخوام آدمای عروسکی
بیا یه جوری رد بشیم تا برسیم به کودکی

دنیای آدما بده پر از دروغ و دغله
پر از اتم پراز فشنگ نگاهشون مبتذله

تو دشت پرسه های من جای کسی غیر تو نیست
نه جای آدم نه تفنگ نه جای مرگ و تروریست

دنیای من همین وراست پشت نگاه خود ما
یه دنیای بدون جنگ دور از تموم آدما

#ترانه
عارف قهرمانزاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۰

دختر شاه قجر باز چه خوابی دیدی

قهوه قاجار

 

 

قهوه چرخاندی و خواب از سر من قاپیدی
دختر شاه قجر باز چه خوابی دیدی


ته فنجان من از فال تو سر شار تر است
قدری آرام بگیر حضرت دیوانه مست

دست بردار از این شیطنت تکراری
در سرت باز بگو فکر چه چیزی داری


گفته بودم که سر آخر به تو سر میبازم
من خودم را سر این پیچ گذر میبازم

من زمین خورده و مفلوک تو بالا و بلند
بازی انگار تمام است عزیزم تو بخند

روز بر هم کنش عشق و غرور است نرو
چشم هفتاد و دو ملت همه شور است نرو

ترسم این است بگیرند و دچارت بکنند
گرگ ها نقشه کشیدند شکارت بکنند

این جهان جنگل انبوه شغال است و کلاغ
کرکسان بست نشستند در آرامش باغ

از تب تند خبابان گذرت خواهم داد
از سراشیبی تهران گذرت خواهم داد

از مبادا و مباد از لبه تیز هبوت
از هم آوردی انسان وسط سیب و سقوط


شاعر عارف قهرمانزاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۰

دلتنگ ترین شعر مرا میخوانی

دلتنگ ترین شعر مرا میخوانی
انگشت به لب میبری و میمانی

لیلای اساطیری اندیشه من
اینک تو و این حالت سر گردانی

با این همه سرگیجه بعد از مستی
افسرده ترین حالت یک انسانی

یک روح به یک جن در گوشی میگفت
احساس منه دل شده را میدانی

آهسته برو که خون من گردن توست
هرچند که تو یک زن بی وجدانی

میخواهم از این گفته خجالت بکشم
اظهار نظر های به این عریانی

اما چه کنم که عالمی میدانند
ابعاد همین فاجعه انسانی

 

 

عارف قهرمان زاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۰

شنیدم شصت و شش قمری به دیدار خدا رفتند

شنیدم شصت و شش قمری به دیدار خدا رفتند
لباس حج به تن کردند و تا کوه دنا رفتند

سوار آسمان بودند و زاگرس بالشان را چید
کسی حتی نمی داند چگونه ? از کجا رفتند

شنیدم شصت و شش قمری به قاف قصه کوچیدند
ره سیمرغ روشن بود و آنها از خفا رفتند

زمین جایی برای فتح پاهای کبوتر هاست
سحر گاه غم انگیزی به سمت کبریا رفتند

دوباره اشک می بارد به روی پرسشی از درد
کسی آیا نمیداند که قمری ها کجا رفتند ?

حمیدرضا(عارف) قهرمان زاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۰

یک شب خروس دهکده را خواب برده بود

 

یک شب خروس دهکده را خواب برده بود
ماه و ونوس دهکده را خواب برده بود

فرهاد قصه تیشه خود را غلاف کرد
زیبای روس دهکده را خواب برده بود

دیوی رسید تا دم بیت العروس ما
اما عروس دهکده را خواب برده بود

شیری نمانده بود که تا غرشی کند
سگ های لوس دهکده را خواب برده بود

شیخی رسید و خواست که دادی ز حق کند
اما نفوس دهکده را خواب برده بود

تزویر و احتکار و ریا مانده بود بعد
بخش خلوص دهکده را خواب برده بود

هر آنچه بود دهکده را دزد برده بود
شاه عبوس دهکده را خواب برده بود

شاعر به خواب رفت و کسی با خبر نبود
آن شب خروس دهکده را خواب برده بود

عارف قهرمانزاده

 

 

عارف قهرمانزاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۰

ارابه خورشید پر از خون زمان بود


    غروب

ارابه خورشید پر از خون زمان بود

از کوه که رد شد کمرش شکل کمان بود

 

خورشید که گیسوی خودش را ز رخ کوه 

برچید ندیدی که شفق هم نگران بود

 

ژرفای خیال من این شهر غم انگیز 

در موزه آن پنجره ها در جریان بود

 

من در پس آن پنجره ها گم شده بودم

گشتم پی یک مرد که بی نام و نشان بود

 

پیدا کنی ای کاش مرا وارث لیلا

چشمان تو جاییست که در حسرتمان بود

 

شیر از لب خورشید در آن کاسه شب ریخت

بی نور شد این شمع که در کالبد جان بود

 

یاد آوریم کرد که یک شب بگذشت 

فرتوت شد این روح که دیروز جوان بود

 

شاعر حمید رضا(عارف) قهرمانزاده
 

 

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۰

عشق بی واهمه در گیر تو کرده است مرا

عارف قهرمانزاده

عشق بی واهمه در گیر تو کرده است مرا
همچو دستی به تهه حادثه برده است مرا

حاصل کسر میان من و ما چیزی نیست
عشق محدود تو صد بار شمرده است مرا

من و تاریکی شب شیشه عمرم در مشت
عشق این گونه به دست تو سپرده است مرا

چون سواری که به یک تیر در افتاده به خاک *
ناخن از درد به شنزار تو برده است مرا

معتقد بودم و هستم به غزل واره مرگ
کوره راهی که به سمت تو کشیده است مرا

ترسم این است به جایی نرسد دادم تا
شاعر از درد در این شعر فشرده است مرا

 

عارف قهرمانزاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۰

شهر در دست کلاغان سیاه است نیا

انتظار

 

 

شهر در دست کلاغان سیاه است نیا

سر ما در کف یک مشت کلاه است نیا

همه جا دست به تحقیر خدا میگیرند
مذهب اینجا علف بر سر چاه است نیا

گفته بودم چو بیایی غمم از دل برود
روی من پیش شما سخت سیاه است نیا

یوسف اینجا همه در فکر تبانی هستند
چاه و زندان همه بد جور به راه است نیا

شهر ظلمت زده دشمن شده با صبح پگاه
دست این بد صفتان تیر سلاح است نیا

دست خط تو میان بز دلان میچرخد
سر مسلم الم بر سر راه است نیا

محض تسلیم سرت جایزه تعیین کردند
کوفه چندیست که کانون گناه است نیا

عارف قهرمانزاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۱

پرستو جان کمی دیر آمدی انگار

 

پرستو

 

پرستو جان کمی دیر آمدی انگار
کجا بودی که دلگیر آمدی این بار

دقیقا ابتدای عاشقی رفتی
و من در انتظار لحظه دیدار

غزل های سپیدم را نوشتم من
به خط خون به روی چهره دیوار

دو باره این منم ،این من ، من تنها
اسیر دست و بازوی شبی بیمار

که من را میبرد تا انتهای من
منی در امتداد جاده تکرار

وحشت شد هم آغوش اتاق من
برای شدت مفهوم این آزار

و اشکانم که از سرمای بغضی سرد
بلورین میشود بر صفحه گیتار

پرستو جان شکسته بال پروازم
کماکان من اسیر خانه ام انگار

من عادت کرده ام تنها ترین باشم
غزل بافی کنم با خون یک خودکار

شعری از حمید رضا قهر مانزاده (عارف)

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۱

همیشه میمانم میان من یا تو

عارف قهرمانزاده

 

همیشه میمانم میان من یا تو
ببین تفاوت را میان من تا تو

چه میکنی بی من من از تو میپرسم ؟
تمام شب را تا طلوع فردا تو

خودت نمیخواهی خودم که میدانم
بدون من باشی دو لحظه حتی تو

تو مثل لیلایی منم که مجنونم
همیشه راضی من ولیکن اما تو

چرا نمیخواهی دوباره برگردی
چگونه بنویسم دوباره من یا تو
؟
بیا تماشا کن مرا که میخوانم
تمام شعرم را هجا هجا باتو

تو آخرین شعری تو آخرین شاعر
غزل توی اصلا همیشه زیبا تو

هزار یک شب را به یک غزل گفتم
بیا بخوان اینک دوباره امضا تو

عارف قهرمانزاده

عارف قهرمانزاده ۰ نظر ۱
عارف قهرمان زاده:
نویسنده، روزنامه نگار، شاعر و پژوهشگر
زمینه فعالیت: گردشگری، جامعه شناسی و اکوتوریسم
بسیاری از مطالب و مفاهیم قابل اشتراک هستند به همین امید هنوز بلاگر هستم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان