- ۰ نظر
- ۱۴ تیر ۰۰ ، ۱۰:۴۸
چه ایرادی داره آدم
سرش گرم خودش باشه
بخواب زودتر از مردم
که صبح زود هم پاشه
مگه عیبی داره آدم
یه کنجی کز کنه تنها
بدور از هر کی میشناسه
بدور از کل آدمها
شب آغاز برف و یخ
پر از احساس وهم انگیز
یه چای سرد و بی مزه
یه کلبه تو دل پاییز
پر از تکرار دیروزم
پر از خالی ترین رویا
بغل کن باز خیالم رو
بزار تا گم بشه سرما
هنوزم تو رگ گیتار
پر از نت های تکرار
هنوزم آسمون هر شب
رو سقف کلبه میباره
تو قلبت سربی و سرد
تو قلبت سخت و نامرد
تو که عاشق نبودی تا
ببینی غم چیا کرده
تو سهمت دوری از من بود
من اینو دیر فهمیدم
من اما جای تو هر شب
به این دیوونه خندیدم
من تو را نقش زدم بر بدن کاشی ها
بردم رنگ زدم دل نقاشی ها
نیوتون بودم در دامن من افتادی
مثل یک حادثه در محفل عیاشی ها
من تو را کشف نکردم تو خودت افتادی
و شدی موجب اینگونه غزل پاشی ها
دست بردم که تو را لمس کنم دود شدی
زاده شد از تب تو بوته خشخاشی ها
شوروی بودم و تو مثل لنین برگشتی
من ولی فکر نکردم به فروپاشی ها
عارف قهرمانزاده
بیا بازم کنار من آروم آروم قدم بزن
از توی دنیای خودت تا دشت پرسه های من
دنیای سربی نمیخوام آدمای عروسکی
بیا یه جوری رد بشیم تا برسیم به کودکی
دنیای آدما بده پر از دروغ و دغله
پر از اتم پراز فشنگ نگاهشون مبتذله
تو دشت پرسه های من جای کسی غیر تو نیست
نه جای آدم نه تفنگ نه جای مرگ و تروریست
دنیای من همین وراست پشت نگاه خود ما
یه دنیای بدون جنگ دور از تموم آدما
#ترانه
عارف قهرمانزاده
همیشه میمانم میان من یا تو
ببین تفاوت را میان من تا تو
چه میکنی بی من من از تو میپرسم ؟
تمام شب را تا طلوع فردا تو
خودت نمیخواهی خودم که میدانم
بدون من باشی دو لحظه حتی تو
تو مثل لیلایی منم که مجنونم
همیشه راضی من ولیکن اما تو
چرا نمیخواهی دوباره برگردی
چگونه بنویسم دوباره من یا تو
؟
بیا تماشا کن مرا که میخوانم
تمام شعرم را هجا هجا باتو
تو آخرین شعری تو آخرین شاعر
غزل توی اصلا همیشه زیبا تو
هزار یک شب را به یک غزل گفتم
بیا بخوان اینک دوباره امضا تو
عارف قهرمانزاده