قهوه چرخاندی و خواب از سر من قاپیدی
دختر شاه قجر باز چه خوابی دیدی
ته فنجان من از فال تو سر شار تر است
قدری آرام بگیر حضرت دیوانه مست
دست بردار از این شیطنت تکراری
در سرت باز بگو فکر چه چیزی داری
گفته بودم که سر آخر به تو سر میبازم
من خودم را سر این پیچ گذر میبازم
من زمین خورده و مفلوک تو بالا و بلند
بازی انگار تمام است عزیزم تو بخند
روز بر هم کنش عشق و غرور است نرو
چشم هفتاد و دو ملت همه شور است نرو
ترسم این است بگیرند و دچارت بکنند
گرگ ها نقشه کشیدند شکارت بکنند
این جهان جنگل انبوه شغال است و کلاغ
کرکسان بست نشستند در آرامش باغ
از تب تند خبابان گذرت خواهم داد
از سراشیبی تهران گذرت خواهم داد
از مبادا و مباد از لبه تیز هبوت
از هم آوردی انسان وسط سیب و سقوط
شاعر عارف قهرمانزاده
- ۰ نظر
- ۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۲:۴۸