تا ابتدای سوز فروردین
از انتهای آخر خرداد
درگیر دنیای خودم بودم
تا دست آخر اتفاق افتاد
دنیای من برعکس دنیاتون
نه ماه کامل با خودم درگیر
من بودم نه ماه بی حرفی
تو یک حباب مات بی تصویر
تا حکم آزادی به بالم خورد
یک قطعه از پازل به جاش افتاد
من روح پاک بی غشی بودم
سطحی که نم نم روش خراش افتاد
تو گوش من اذن و اذان خواندند
بر روی سینه آیت الکرسی
روی لباسم آیه و سنجاق
اهل محل مشغول رو بوسی
اما کسی چیزی نمیدونست
از گریه های رقت آمیزم
انگشت توی گوششون کردن
وقتی که دیدن اشک میریزم
- ۱ نظر
- ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۳۴